رمان یاسای چنگیز

ساخت وبلاگ
#هفتاد_و_چهار"1984" از "جورج اوروِل. البته خیلی‌وقت پیش خونده‌بودمش و اصولاً محتواش از اون فراموش‌نشدنی‌ها هم بود ولی وقتی داشتم به یه "کادوبَک" برای حسین فکر می‌کردم که یه‌کمم همچین طعنه‌آمیز باشه، مغزم سفید شده‌بود و هیچ کتابی به مخم نمی‌رسید تا بتونه با مضمونش، منظور منو برسونه. برای همین انواع کلماتی که به ذهنم می‌اومد رو گوگل کردم و سرآخر پس از جست‌وجوهای فراوان، به این تعریف از "نوزده، هشتادوچهار" توی ویکی‌پدیا رسیدم:«جورج اورول در این کتاب، آینده‌ای را برای جامعه به تصویر می‌کشد که در آن خصوصیاتی همچون تنفر نسبت به دشمن و علاقه‌ی شدید نسبت به برادر بزرگ (ناظر کبیر، رهبر حزب با شخصیت دیکتاتوری) وجود دارد. در جامعه‌ی تصویرشده گناهکاران به راحتی اعدام و آزادی‌های فردی و حریم خصوصی افراد به‌شدت توسط قوانین حکومتی پایمال می‌شوند...»وقتی اینو خوندم، و یاد ماجرای این رمان و "وینستون اسمیت" چروک‌خورده‌ی افسرده افتادم، دیدم این کتاب بهترین انتخاب می‌تونه باشه در جواب "مسئله‌ی حجاب". پس فوراً یه نسخه ازش خریدم که حالا توی کاغذکادوی طرح "بن‌تن" پنهان شده و رو صندلی کنارم نشسته‌بود.با نیشخند نگاهش کردم. نیمکره‌ی راست منطقی مغزم می‌گفت که این جناب مهندس اون‌قدر خنگ هست که نفهمه دلیل و هدفم از خرید "1984" چیه اما خودم با نیمه‌ی دیگه‌ی وجودم که به هوش حسین اطمینان داشت، موافق‌تر بودم. به همین خاطر یه هیجان زیرپوستی داشتم و طپش قلبم بالا رفته‌بود.آخه امروز بالآخره قسمت شده‌بود تا هدیه‌مو تقدیمش کنم! گویا کارش تو خونه‌ی مردم زود تموم شده‌بود و کل عصرش بیکار بود. برای همین ساعت یک‌ونیم/دوی ظهر سروکله‌ش پیدا شد. قصدش این بود که از ناهار تا دم غروب با بچه‌ها باشه ولی یه‌کم دیر رسیده و چیز رمان یاسای چنگیز...ادامه مطلب
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:17

ورد رو یه‌دور بالاپائین کردم. چهارصفحه پر شده‌بود و من هنوز جز یه‌سری حاشیه از فیلم و کتاب و مقدمه‌چینی‌هایی که همچنان به مشروح اخبار نرسیده‌بودن، چیزی از دیروزم ننوشته‌بودم! خودم می‌فهمیدم که مخم زده رمان یاسای چنگیز...ادامه مطلب
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 20 شهريور 1399 ساعت: 0:56

فصل نهمحسیناون‌قدر مات میز موندم تا صدای بسته‌شدن در اتاق رو شنیدم و بالآخره نفسی که می‌رفت با رهانشدنش خفه‌م کنه رو با شدت بیرون دادم.کف دستای یخ‌بسته‌مو به صورتم کشیدم و صداش برای چندمین‌بار توی سرم رمان یاسای چنگیز...ادامه مطلب
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 20 شهريور 1399 ساعت: 0:56

عزیزان دلم، سلام:))

حتماً فکر کردین بعد از پنج/شش‌ماه، دیگه رَیب فراموش شده و ادامه‌ش نخواهیم‌داد و این وب رفته جزو اونایی که دیگه قراره خاک بخورن!

حق می‌دم بهتون... حتا شاید سیر قصه رو هم فراموش کرده‌باشین. اما ما به‌هرصورت این رمان رو خواهیم‌نوشت و به پایان می‌بریمش. خیلی طول خوهدکشید و بابت این شرمنده‌تونیم، و مدیون و ممنون همراهی‌تون. ولی این بودن شما تعهدی هست که ما رو سرپا نگه می‌داره تا ادامه بدیم. ممنونم ازتون[گل]

رمان یاسای چنگیز...
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 71 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 12:31

سلام؛

و مثل همیشه: عذرخواهی بابت دیرکرد:(

عیدتونم پیشاپیش مبارک❤

رمان یاسای چنگیز...
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:14

فصل پنجم

 

 

 


حسین:

نوارچسب نیمه‌شده رو توی جعبه‌ابزار انداختم و درشو بستم. صاف ایستادم. حین این‌که نگاهی به دوروبرم مینداختم، کاظم رو صدا زدم تا بیاد. بعد از چندلحظه صدای قدمای تندش توی خونه‌ی خالی پیچید. تو چارچوب در ایستاد‌. نگاه از زمین گرفتم و رفتم سمتش. 

رمان یاسای چنگیز...
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 9:42

 به جواد نگاه کردم و بعد به ورقای گِل‌زده: 
- باشه! فردا که خشک شد میام می‌نویسم
محمد "هوم!"‍ی گفت: 
- خودمم میام کمکت

رمان یاسای چنگیز...
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:37

مهتا:

زبونمو دوبار به سقف دهنم زدم:
- نَک‌نَک! بیا آقاتون خودکشی کرد
جیغ کشید:
- مرض! عوضی!

رمان یاسای چنگیز...
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:37

#فصل_سوم
#چهاردهم

حسین:


نگاهم به بانداژ سفید پیچیده دور مچ پام بود و حواسم بگی نگی به دکتر . 

رمان یاسای چنگیز...
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:37

" بابا برای یه پروژه‌ی جدید قرارداد بسته و این روزا بیشتر تو شرکته برای نظارت به طراحی و نقشه‌کشی یا در حال انجام بقیه‌ی مقدمات کاره. و این برای من به شخصه یعنی: بدبختی! چون بازم بهم یادآوری کرده که ب رمان یاسای چنگیز...ادامه مطلب
ما را در سایت رمان یاسای چنگیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yasa-tfa بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:37